
در محضر استاد فروغی (سلّمه الله)
انسانِ جاری
بسم الله الرّحمن الرّحیم
شهرستان خوی، دهه اوّل محرّم الحرام 1393
معرفت و کمال انسان، برای او به بهشت تبدیل میشود. باید این معارف، درونت بوجود آید تا خودت بهشت باشی! و به بهشت اعظم بروی! به اندازه معرفت، اخلاق و کمالات هر شخص، نعمتهای حقیقی برای او به ظهور میآید. میوههایی که انسان در بهشت میچیند با همدیگر فرق دارد، در بهشت خوردن برای خوابیدن نیست، بلکه در هر خوردنی ظهور حق است. لذا اهل معرفت میگویند: «انّ ألذّ أثمارِ الجَنَّه هِیَ المَعارِفُ إلهیَّه»[علم الیقین فیض، ط 1 رحلی سنگی،ص 233] لذیذترین میوههای بهشت، معارف الهی است. وقتی که قلب و اندیشهات را با معارف پر کردی، مستقر شده و نفس مطمئنه پیدا میکنی و تبدیل به انسان جاری میشوی!
وقتی به صحنه کربلا نگاه میکنیم، انسان جاری را میبینیم؛ یعنی انسانی که به اندازه طول تاریخ بشریت تا قیامت جاری است! انسان میتواند مثل آب جاری شود، همانطور که وقتی آب جاری شود حیات میآورد، انسان هم جاری میشود و حیات حقیقی را برای بشر به ارمغان میآورد.
این معارف را در متن زیارت عاشورا میتوانی بیابی. خطاب به أباعبدالله الحسین(علیه السلام) میگوییم: «وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِیبَتُکَ فِی السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَات»[1] تمام عالم بخاطر تو مصیبتزده است؛ یعنی امام حسین(علیه السلام) بر تمام عالم جاریست! این مطلبی عمیق و دارای سرّ است و انسان مادی این را نمیفهمد.
گاهی انسان فوق باورش حرکت میکند و با شهود حقّ و حقیقت در میآبد که مصیبت امام حسین(علیه السلام) در کل آفرینش جاری است. این سعه وجود سیدالشهداء(علیه السلام) را نشان میدهد که حیات تمام عالم است و بر کل عالم جاریست! اینجاست که میگویی: «اللَّهُمَّ أَحْیِنِی حَیَاهَ مُحَمَّدٍ وَ ذُرِّیَّتِه»[2] خدایا مرا هم زنده کن به زندگی محمّد و آل او.
یکی از علل جاری شدن انسان، بلا و مصیبت است. خداوند گاهی به انسان نعمت میدهد و گاهی نقمت؛ گاهی بر دهان انسان لقمههای شیرین میگذارد و گاهی لقمههای تلخ؛ گاهی نعمت دنیا را به انسان میدهد و گاهی در را به رویش میبندد و انسان را در فقر میسوزاند! چون نظام عالم، نظام تربیت است. خداوند میزبان است، هم در بلا و هم در رخاء، از این مهمانی غرض دارد و میخواهد انسان را امتحان نماید.
نعمت میدهد برای امتحان، پس طغیان نکن! کسی که در اثر نعمت طغیان میکند نمیداند که دستگاه آفرینش دستگاه تربیت است، میخواهد به وجود انسان جریان دهد. عالم طبیعت دچار رکود است و خداوند میخواهد او را از این عالم خارج کند. اگر انسان در اثر بلا، جزع و فزع کند، سقوط خواهد کرد، بنابراین باید خود را مهمان خدا ببیند.
خداوند تبارک و تعالی در قرآن میفرماید: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد»[3] خدا در کمین توست، او صیاد است! خدا میخواهد در شکارگاه توحید، تو را شکار کند، مراقب باش از حدود الهی خارج نشوی! لذا میفرماید: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَن* وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَن»[4] به این آیه دقت کنید، خدا میخواهد انسانشناسی کند، میخواهد انسان مادی و طبیعی را معرفی کند.
الان ابزار پیشرفت کرده، در عرض یک ساعت از این سمت کشور به سمت دیگر میروند، در چند ساعت به آنطرف دنیا میروند، سرعت انسان زیاد شده و از زمان، خوب استفاده میکند، مثل اینکه انسان از اینجهت عمرش چند برابر شده! در زمان قدیم مثلا شش ماه در سفر بود ولی الان یک روزه میرود! مثل اینکه به همین اندازه به عمرش اضافه کرده است. اما اینها ابزار است، پیشرفت ابزار است نه پیشرفت انسان! آیا انسان تعالی یافته؟ به فوق عالم ماده راه پیدا کرده؟ متأسفانه انسان سقوط کرده و در اثر اختراع این ابزار دچار کبر و غرور شده، رابطهاش را براساس نفعگرایی تنظیم کرده است و محبت را از یاد برده است.
آیا کمال ابزار، کمال انسان است؟ اگر انسان را به طبیعت خود واگذار کنیم، معیار انسان نفع مادی و دنیا است.
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه*ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً»[5] آیا تمدن برای بشر «نفس مطمئنّه» آورده است؟! یکی از نویسندگان غربی بیش از بیست تمدن را نام برده و میگوید: «تمدن خاص دیگری وجود دارد که با انسانها سر و کار دارد و آن تمدن حسین(علیه السلام) است! تمدنی است که در یک لحظه میلیونها انسان میگویند: «لبیک یا حسین!» این تمدن با دل و باطن انسانها سر و کار دارد، برای او حیات جاری میکند.»
وقتی انسان با عالم طبیعتش زندگی کرد و خدا او را دچار بلا و امتحان نمود «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ» و او را گرامی داشت و دست بر سرش کشید و به او نعمت داد، میگوید: خدا چقدر مرا گرامی و عزیز داشت! «فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ»[6] بعد طغیان کرده و مغرور میشود و دچار سرور باطل شده و سرمست میشود.
در روایت است چند چیز انسان را مست میکند: «أَصْنَافُ السُّکْرِ أَرْبَعَهُ: سُکْرُ الشَّبَابِ وَ سُکْرُ الْمَالِ وَ سُکْرُ النَّوْمِ وَ سُکْرُ الْمُلْک»[7] چهار نوع مستی داریم: مستی ناشی از جوانی، مستی مال، مستی خواب و مستی ریاست و پادشاهی؛ اگر انسان خود را تربیت نکند، دچار مستی میشود. بعضی چیزها بقدری انسان را مست میکند که تا قیامت از مستی بیدار نمیشود، تا زمانیکه صور اسرافیل دمیده نشود و همه چیز بهم نریزد، هوشیار نمیشود!
وقتی دنیا به آدمی رو میکند، میگوید عزیز هستم، ولی توجه ندارد که «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد»[8] خدا در کمین توست و میخواهد تو را شکار کند، اجازه بده درست شکار کند. نماز خواندن و روزه گرفتن به شکارگاه رفتن است. به مسجد که میآیی در واقع به شکارگاه توحید میروی. در اینجا تو را شکار میکنند، شکار اهل بیت(علیهم السلام) میشوی.
«وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ»[9] وقتی خدا انسان را امتحان کند، روزی او را تنگ کرده و نعمت را برایش ضیق میکند، آنوقت این انسان طبیعی میگوید: «رَبِّی أَهانَنِ» خدا به من اهانت کرد؛ یعنی انسان طبیعی نه لبخندش بخاطر خداست و نه گریهاش؛ معیار برای گریه و خندهاش دنیا میشود.
برای گریه کردن و مشکی پوشیدن تو در این مجلس، معنا وجود دارد. تشیع، خنده و گریهاش را تنظیم کرده است.
خنده از لطفت حکایت میکند گریه از قهرت شکایت میکند
یعنی خندهام لطف تو را نشان میدهد و اگر گریه میکنم برای اینست که نکند با من قهر کنی! بزرگترین مصیبت اینست که خدا و اولیاءالهی با انسان قهر کنند.
این دو پیغام مخالف در جهان از یکی دلبر روایت میکند
گریه و خنده ضد هماند ولی از یک حقیقت حکایت میکنند، از خدا! از جاری شدن و از حیات حکایت میکنند! وقتی که از جانب خدا نعمت یا نقمت میرسد، انسان باید بداند که در محضر خدا امتحان میشود، آنوقت است که جاری خواهد شد. انسان، اول از خاک جاری میشود تا به عرش برسد! بعد، از عرش رودخانه شده و به فرش جاری میشود!
پیمانهایست این دل پیمانه این چه داند از عرش میستاند بر فرش میفشاند
از عرش میگیری، بعد کوثر شده و بر فرش جاری میشوی!
تهیه و تنظیم: گروه تحقیقی پژوهشی فروغ توحید
———————————————————————-
پینوشت:
[1]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص 774
[2]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص 780
[3]. فجر/14
[4]. فجر/15و16
[5]. فجر/27و28
[6]. همان/15
[7]. تحف العقول، النص، ص 124
[8]. فجر/14
[9]. فجر/16
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید ...