
بیانات استاد فروغى درباره امام رضا (عليه السّلام)، 1390
پیوند عمیق اهل بیت (علیهم السّلام) با دوستان خود
بسم الله الرحمن الرحیم
شیعه پیوند عمیقى با امامان خود دارد. خودشان فرموده اند:
“إنّ شیعتَنا منّا خُلِقوا مِن فاضِلِ طینَتِنا و عجنوا بِماء وِلایتِنا”(بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج53، ص 303) شیعیان ما از گل ما خلق شده اند و با آب ولایت ما خمیرشان بسته شده است. “یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا” وقتى ما مسرور مى شویم آنها هم مسرورند “وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا”(بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج10، ص 114) و وقتى ما محزون مى شویم آنها هم محزون مى شوند. ببینید چه معیارى داده اند برای خنده ها و گریه هاى ما!
خنده از لطفت حکایت مى کند گریه از قهرت شکایت مى کند
این دو پیغام مخالف در جهان از یکى دلبر روایت مى کند
خنده و گریه متضادند ولی می شود که هر دو یک محبوب را نشان بدهند و این در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) است. اهل بیت(علیهم السلام) گفته اند که دلبرتان ما باشیم.
نقل می کنند وقتی امام رضا(علیه السلام) در طوس بودند مردی از مناطق کوهستانی یک هفته پیاده آمدند تا حضرت را زیارت کنند. لباسها و بدنش گرد و خاک بود با خود گفت: اول بروم حمام و خودم را تمیز کنم و غسل هم بکنم بعد بروم زیارت امام رضا(علیه السلام). اتفاقا حمام را برای حضرت قرق کرده بودند. مرد روستایی وارد حمام شد و صدا زد آیا در حمام کیسه کش نیست؟ حضرت فرمود: من هستم بیا تا کیسه بکشم! آن مرد هم که حضرت را نمی شناخت، جلو رفت!
خلاصه باید دوید و در راه خسته نشد. تا گرد و غبار راه بر لباس و بدنت ننشیند، در باز نمی شود. از بس در زندگی راهها را نمی بینیم، فکر می کنیم بن بست است! دل می گوید: برو بن بست وجود ندارد. تنها به عقلت تکیه نکن که می گوید: دنیا شش جهت دارد. مافوق عقل هم بیاندیش، بالاتر از عقل هم حرکت داشته باش، عاشقانه زندگی کن! آنان که بهره ای در عالم برده اند عاشقانه زندگی کرده اند. عقل می گوید: چرا خودت را خسته می کنی؟! چرا مراقب نیستی و خار به پایت می رود؟! عشق می گوید: نه! بر سر خار مغیلان باید دوید. آیا در کربلا ندویدند؟! کار عشق است همین است.
طلبه ای به آیت الله نائینی(ره) گفت: نمی فهمم چرا حضرت عباس(علیه السلام) آب را نخوردند؟! چرا که اگر می خوردند بهتر جنگ می کردند. مرحوم آیت الله نائینی(ره) فرمودند: “خاموش! می خواهی عشق را با عقل تفسیر کنی؟! باید اول عاشق شوی تا بفهمی عباس(علیه السلام) چه کرد!” فرضا پنج نفر را بیشتر می کشت چه می شد؟! اما نخوردن یک مشت آب دل هر عاشق را تا قیامت می لرزاند! حتی در عالم آخرت هم با ذکر این اتفاق به شوق می آیند! اگر کار خدایی باشد، ابدی شده و محدود به زمان نمی شود.
خلاصه حضرت کیسه را به دست گرفت و مشغول شد. بدن آن روستایی هم چرک زیاد داشت ولی حضرت مواظب بود تا خودش نفهمد و لذا سریع آب می ریخت! آیا می شود که امام رضا(علیه السلام) ما را هم تطهیر کند؟!
عده ای از اعیان و اشراف آمدند تا امام رضا(علیه السلام) را ببینند. به آنها گفتند که حضرت حمام رفته اند. از در حمام وارد شدند و گفتند: “السلام علیک یابن رسول الله” مرد روستایی با خود گفت: یابن رسول الله دیگر کیست؟! یک مرتبه دید این آقایی که کیسه می کشد فرمود: “السلام علیکم و رحمه الله و برکاته” مرد روستایی برگشت و گفت: آقا شما هستید؟! یک هفته راه آمده ام تا شما را ببینم عجب بی حیایی کردم! به من کیسه می کشید؟! حضرت فرمود: بشین تا کارم را تمام کنم. سرش را گذاشت روی پای حضرت و گفت: آقاجان یک هفته راه آمدم تا وقت مردن بالای سرم بیایی. امام(علیه السلام) فرمود: بشرط اینکه کیسه ام را تمام بکنم بالای سرت می آیم.
بگونه ای مزد می دهند که همه بدهکاریم! گاهی آدم فکر می کند طلبکار است ولی وقتی نگاه می کند می بیند بدهکار است! مگر ما که هستیم که به اینجا راهمان داده اند؟! مالالتراب و ربّ الأرباب!
حضرت کیسه را کشید و تمام کرد، مرد روستایی گفت: آقا وقت مردنم می آیی؟ فرمود: بله خواهم آمد. اصحاب حضرت می گویند: روزی در مجلس نشسته بودیم دیدیم علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نیست بعد از مدتی آمدند گفتیم آقا کجا بودید؟ فرمود: آن مرد روستایی از دنیا رفت و من هم رفتم نمازش را بخوانم! (مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص362)
خدایا چقدر باید تو را شکر کنیم که ما را به در خانه اهل بیت(علیهم السلام) آورده ای؟!
موسی بن سیار می گوید: وقتی به شهر طوس رسیدیم جنازه ای را تشییع می کردند. امام رضا(علیه السلام) از کجاوه پیاده شدند و رفتند تا به تابوت رسیدند و از هر چهار طرف تابوت گرفتند مانند کسی که عزیزش مرده باشد! وقتی کنار قبر رسیدند کفن را باز کرده و صورت خود را بر صورت او که جوان بود گذاشتند و فرموند: “نگران نباش بعد از این خوشی خواهد بود و ترس و وحشتی نیست” خانواده آن جوان پرسیدند: این آقا کیست؟ گفتند: علی بن موسی الرضا(علیه السلام) هستند. گفتند: به خدا این جوان شب و روز شما را صدا می زد! حضرت فرمود: “ما دوستان خود را می شناسیم نیازی به معرفی نیست.” (مناقب، ابن شهرآشوب، ج4، ص 341)
عالم، عالم محبت است. الان که به علی بن موسی الرضا(علیه السلام) سلام می دهی، همین الان زائر حضرت هستی! اهل بیت(علیهم السلام) بر عالم محیط اند ولی ما این را نمی دانیم، کلاه سرمان رفته است و نمی دانیم چه خبر است؟!
مثل ما مثل آن روستایی است که همه به دیدن شاه می رفتند و با خود هدایا می بردند، زنش گفت: تو هم به دیدن شاه برو تا بلکه چیزی هم به ما بدهد. مرد گفت: مگر من چه دارم که پیش شاه ببرم؟ زنش گفت: تازه باران باریده و در چاله ها آب زلال جمع شده، کوزه را پر کن و با خود ببر. روستایی آب خوب و زلال ندیده بود فکر می کرد پادشاه هم ندیده! کوزه را پر کرد و رفت. درباریان شاه به این آب نگاه کردند و دیدند که قابل خوردن نیست، پادشاه گفت: این مرد با خود فکر کرده که بهترین هدیه را آورده است، جوابش اینست که کوزه اش را پر از طلا کنیم! ما هم با این سلامهای ناخالص به محضر اهل بیت(علیهم السلام) می رویم تا بلکه ما را هم تحویل بگیرند!
از من آهى از تو نگاهى! آه را با نگاه معامله کنیم. یک آه بده و هزار نگاه بخر! باید از این فرصتها بهره برد. امیر المؤمنین(علیه السلام) فرمود: “إِضَاعَهُ الْفُرْصَهِ غُصَّه”(نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص 489)
تهیه و تنظیم: گروه تحقیقى پژوهشى فروغ توحید
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید ...