
گفتاری از استاد فروغی
گول نعمت را مخور مشغول صاحبخانه باش
بسم الله الرّحمن الرّحیم
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا تفقدی نکند طوطی شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را مشکل از ماست
صاحب نعمت را بشناس!
همه سر سفره امام زمان(علیهالسلام) نشستهایم. «لَوْ بَقِیَتِ الْأَرْضُ یَوْماً بِلَا إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا»(1) باید معرفت پیدا کنیم و صاحب سفره را بشناسیم.
گر شبی در خانه جانانه مهمانت کنند گول نعمت را مخور مشغول صاحبخانه باش
خداوند برای این عالم صاحبی قرار داده است. عنوان «صاحب الزمان» که صرف لقب نیست، بلکه از حقیقتی خبر میدهد. او صاحب زمان و زمانیات است و تمام کائنات به اذن او در حرکت است و هر چه داریم از اوست. بنابراین باید به او معرفت داشته باشیم و یادش کنیم.
یاد منعم
نقل میکنند روزی سلطان محمود در صحرا چوپانی را دید که نامش «ایاز» بود. فهمید که او فرد قابلی است «العطایا علی قدر القابلیات» در عالم عطیهها به اندازه قابلیات داده میشود. اگر بیش از قابلیت داده شود، ضایع خواهد شد. به همین خاطر ایاز را آورد و صدر اعظم خود قرار داد و تمام اختیار مملکت را به دست او سپرد. این قضیه برای کسانی که مدت طولانی با عزت و سیادت زندگی کرده بودند، خیلی سخت بود که چه طور شد آدمی ساده که چوپان بود، یک دفعه آمد و به این مقام رسید؟! این حسادتها وجود دارد؛ مخصوصا بشری که طبیعی زندگی کند، درونش پر از شر است. «ألشّرّ کامن فی طبیعه کلّ أحد»(2) درون انسان پر از شر است مگر این که انسان خود را تحت نور قرار دهد «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُور»(3) آن وقت است که شر از درون انسان رفته و پر از خیر میشود. اما اگر انسان را به طبیعتش واگذار کنی، مدام از حد خودش خارج شده و کار را خراب میکند. همین که میبیند رفیقاش یک قدم از او جلو افتاده، میخواهد او را حذف کند تا خودش بماند.
خلاصه سعایت و سخنچینی کردند و گفتند: «ایاز از موقعیت خود سوءاستفاده کرده و مال و ثروت جمع کرده است. هر روز اول صبح وارد اتاق شده و در را قفل میکند و به هیچ کس اجازه ورود نمیدهد. معلوم است اسراری در این اتاق وجود دارد.»
این سخن خیلی بر سلطان محمود گران آمد، چون به ایاز علاقه داشت. شبانه بهمراه سرداران جنگ در را شکسته و وارد اتاق شدند. دیدند فقط یک پوستین و چارقی از پوست گوسفند وجود دارد. سلطان محمود دستور داد ایاز را آوردند، پرسید: «چرا پوستین و چارق درون اتاق گذاشتهای؟ مردم گمان میکنند اینجا گنج مخفی کردهای!» گفت: «هر روز درون اتاق رفته و میگویم که ای ایاز، دارایی تو همین چارق و پوستین بود، این ملک و سلطنت که داری، مال تو نیست، نکند مغرور شده و غفلت کرده و طغیان کنی! هر روز در اینجا مینشینم و یک ساعت خودم را موعظه میکنم.»
این را برای انسان تمثیل زده و میگویند:
چارقت نطفهات است خونت پوستین باقی ای خواجه از عطای اوست این
فقر وجودی انسان
انسان باید خودش را بیابد و ببیند داراییاش چیست؟ خداوند در اولین کلامش میفرماید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ*خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»(4) به یاد آور که چارقی از خون به تو پوشانیدم. تو حتی صاحب این چارق هم نبودی!
هر چه داری، از وادی دیگر و از دریای حقیقت میآید. باید تمام توجهات به دریای حقیقت باشد تا خود را گم نکرده و آلوده نکنی و دچار پوچی در زندگی نشوی. زندگی انسان باید معنیدار باشد. توحید، عبودیت و ولایت، معنی زندگی هستند. بواسطه اینها زندگی انسان معنا مییابد. این سه به هم پیوسته است. اینها اگر در حیات آدمی پیاده شود، انسان خودش را پیدا میکند و میبیند چیزی ندارد، فقر محض و توخالی است و پیوسته جانش را از عالم معنا پر میکنند. خداوند میفرماید: ما کاسهها را پر میکنیم «وَ کَأْساً دِهاقاً»(5)
تهیه و تنظیم: گروه تحقیقی پژوهشی فروغ توحید
————————————————————–
منابع:
1.کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص 204
2.غرر الحکم و درر الکلم، ص 127
3.مائده/ 15
4.علق/ 1و2
5.نبأ/ 34
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید ...