هدایت خداوند کسانی را که صمیمانه و قلبا خواهان هدایت اند
منظور آنکه اگر کسی از روی واقع در امر هدایت متوسّل به پروردگار خود گردد البتّه او را اعانت و یاری خواهد نمود . در این حال استمداد از آیات قرآنیّه که موافق حال اوست بسیار مؤثّر و مفید واقع خواهد شد ، قال الله تبارک و تعالی : الا بِذِکْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ [21] و نیز اورادی مانند : یا فتّاح ، یا دلیل المتحیّرین [22] و امثالها مؤثّر خواهد بود . البتّه باید دقّت داشت که از ته دل و با حضور کافی و توجّه انجام داد .
یکی از دوستان چنین نقل می کرد که : “در ماشین نشسته و مشرّف به کربلای معلّی می شدم ، سفر من از ایران بود . در نزدیکی صندلی من جوانی ریش تراشیده و فرنگی مآب نشسته بود لهذا سخنی بین ما و او ردّ و بدل نشد . ناگهان صدای این جوان دفعتا به زاری و گریه بلند شد . بسیار تعجّب کردم ، پرسیدم سبب گریه چیست ؟ گفت : پس اگر به شما نگویم به چه شخصی بگویم . من مهندس راه و ساختمان هستم . از دوران کودکی تربیت من طوری بود که لامذهب بار آمده و طبیعی بودم و مبدأ و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبّتی به مردم دیندار احساس می کردم خواه مسلمان باشند یا مسیحی یا یهودی . شبی در محفل دوستان که بسیاری بهائی بودند حاضر شدم و تا ساعتی چند به لهو و لعب و رقص و غیره اشتغال داشتم . پس از گذشت زمانی در خود احساس شرمندگی نمودم و از افعال خودم خیلی بدم آمد ناچار از اطاق خارج شده به طبقه فوقانی رفتم و در آنجا تنها مدّتی گریه کردم و چنین گفتم : ای آنکه اگر خدائی هست آن خدا توئی ، مرا دریاب . پس از لحظه ای به پائین آمدم . شب به پایان رسید و تفرّق حاصل گردید . فردای آن شب به اتّفاق رئیس قطار و چند نفر از بزرگان برای مأموریّت فنّی خود عازم مسافرت به مقصدی بودیم ، ناگهان دیدم از دور سیّدی نورانی نزدیک من آمده به من سلام نمود و فرمود : با شما کاری دارم ، وعده کردم فردا بعد از ظهر از او دیدن کنم . اتّفاقا پس از رفتن او بعضی گفتند : این بزرگوار است و چرا با بی اعتنائی جواب سلام او را دادی ؟ چون وقتی که آن سیّد به من سلام کرد گمان کردم او احتیاجی دارد و برای این منظور اینجا پیش من آمده است . از روی تصادف رئیس قطار فرمان داد که فردا بعد از ظهر که کاملا تطبیق با همان وقت معهود می نمود باید فلان مکان بوده و دستوراتی چنین و چنان به من داد که باید عمل کنی ، من با خود گفتم بنا بر این نمی توانم دیگر به دیدن این سیّد بروم . فردا چون وقت کار محوّله رئیس قطار نزدیک می شد در خود احساس کسالت کردم و کم کم تب شدیدی روی نموده به قسمی که بستری شدم به طوری که طبیب برای من آوردند و طبعا از رفتن برای مأموریّتی که رئیس قطار داده بود معذور گردیدم . پس از آنکه فرستاده رئیس قطار از نزد من بیرون رفت دیدم تب فرو نشست و حالم به حالت عادی برگشت کاملا خوب و سرحال خود را دیدم ، دانستم باید در این میان سرّی باشد ، از این روی برخاسته به منزل آن سیّد رفتم ، به مجرّد آنکه نزد او نشستم فورا یک دوره اصول اعتقادیّه با برهان و دلیل برای من گفت به طوری که من مؤمن شدم و سپس دستوراتی به من داده فرمود : فردا نیز بیا ، چند روزی همچنان نزد او رفتم . هنگامی که پیش روی او می نشستم آنچه از امور واقعه روی داده بود برای من بدون ذرّه ای کم و بیش حکایت می نمود و از افعال و نیّات شخصی من که احدی جز من بر آنها اطّلاع نداشت بیان می نمود .
مدّتی گذشت تا اینکه شبی از روی ناچاری در مجلس دوستان شرکت کردم و ناچار شدم قماری بنمایم . فردا چون خدمت او رسیدم فورا فرمود : آیا حیا و شرم ننمودی که این گناه کبیره موبقه را انجام دادی ؟ اشک ندامت از دیدگان من سرازیر شد گفتم : غلط کردم ، توبه کردم ، فرمود : غسل توبه کن و دیگر چنین منما ، و سپس دستوراتی دیگر فرمود . خلاصه به طور کلّی رشته کارم را عوض کرد و برنامه زندگی مرا تغییر داد . چون این قضیّه در زنجان اتّفاق افتاد و بعدا خواستم به طهران حرکت کنم امر فرمود که بعضی از علماء را در طهران زیارت کنم و بالأخره مأمور شدم که برای زیارت اعتاب عالیات بدان صوب مسافرت کنم . این سفر ، سفری است که به امر آن سیّد بزرگوار می نمایم . دوست ما گفت : در نزدیکی های عراق دوباره دیدم ناگهان صدای او به گریه بلند شد ، سبب را پرسیدم گفت : الآن وارد خاک عراق شدیم چون حضرت ابا عبد الله علیه السّلام به من خیر مقدم فرمودند . منظور آنکه اگر کسی واقعا از روی صدق و صفا قدم در راه نهد و از صمیم دل هدایت خود را از خدای خود طلب نماید موفّق به هدایت خواهد شد اگرچه در امر توحید نیز شکّ داشته باشد .
سالک چون در این مرحله موفّقیّت حاصل نمود باید دامن طلب در تحصیل اسلام اکبر و ایمن اکبر بالا زند .
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید ...