بیست و یکم: شیخ و استاد
و آن بر دو قسم است : استاد عامّ ، و استاد خاصّ . استاد عامّ آنست که بخصوصه مأمور به هدایت نباشد و رجوع به او از باب رجوع به اهل خبره در تحت عموم فَسْئَلُوا اهْلَ الذِّکْرِ انْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ [66] بوده باشد . و لزوم رجوع به استاد عامّ فقط در ابتدای سیر و سلوک است وقتی که سالک مشرّف به مشاهدات و تجلّیات صفاتیّه و ذاتیّه شد دیگر همراهی او لازم نیست . و اما استاد خاصّ ، آنست که بخصوصه منصوص به ارشاد و هدایت است و آن رسول خدا و خلفای خاصّه حقّه او هستند . و سالک را در هیچ حالی از احوال از مرافقت و همراهی استاد خاصّ گریزی نیست اگر چه به وطن مقصود رسیده باشد . البتّه مراد همان مرافقت باطنی امام است با سالک نه فقط همراهی و مصاحبت در مقام ظاهر ، چون واقعیّت و حقیقت امام همان مقام نورانیّت اوست که سلطه بر جهان و جهانیان دارد و امّا بدن عنصری او گرچه آن نیز از سایر بدنها امتیاز دارد لکن آن منشأ اثر و متصرّف در امور کائنات نیست .
و برای توضیح این نکته متذکّر می گردد که : آنچه در عالم خلقت تحقّق می یابد منشأ آن ، صفات و اسماء الهیّه است ، و حقیقت امام همان اسماء و صفات خداست . و بنا بر این اصل فرموده اند که : چرخ عالم هستی و افلاک و همه کائنات به دست ما حرکت می کند و آنچه واقع می شود به اذن ما واقع می شود : بنا عرف الله ، بنا عبد الله . [67] بنا بر این سالک در حال سیر ، در مراتب نورانیّت امام علیه السّلام سلوک می نماید و به هر درجه ای که صعود کند و در هر مرتبه ای که باشد امام علیه السّلام آن مرتبه را حائز بوده و با سالک در آن درجه و مرتبه معیّت دارد .
و همچنین بعد از وصول نیز مرافقت امام لازم است چون آداب کشور لاهوت را نیز او باید به سالک بیاموزد ، بنابراین مرافقت امام در هر حال از شرائط مهمّه بلکه از اهمّ شرائط سلوک است . در اینجا نکاتی است بس دقیق که در بیان نیاید و فقط باید خود سالک به وسیله ذوق آن حقایق را دریابد .
محی الدّین عربی نزد استادی رفت و از کثرت ظلم و عصیان فراوان شکایت نمود . استاد فرمود : «به خدای خود توجّه کن . سپس چندی بعد نزد استادی دگر رفت و همچنان از بیداد و شیوع معاصی سخن گفت . استاد فرمود : به نفس خود توجّه کن . در این موقع ابن عربی گریه آغاز کرد و وجه اختلاف پاسخ ها را از استاد جویا شد . استاد فرمود : ای نور دیده ، جواب ها یکی است ، او تو را به رفیق دعوت کرد ، و من تو را به طریق دعوت می کنم» .
باری این داستان را برای آن آوردیم که دانسته شود که سیر الی الله منافاتی با سیر در مراتب اسماء و صفات الهیّه که همان مقام امام است ندارد بلکه بسیار به هم نزدیک اند و بلکه حقّا یکی است و در آن مرحله دوئیّت و اثنینیّت یافت نمی شود بلکه هر چه هست نور واحدی است که نور خداست ، غایه الأمر از آن نور به تعبیرات مختلفه سخن می رود ، گاهی به اسماء و صفات الهیّه و گاهی به حقیقت یا نورانیّت امام از آن تعبیر می کنند :
عباراتنا شتّی و حسنک واحد و کلّ إلی ذاک الجمال یشیر [68] امّا استاد عامّ شناخته نمی شود مگر به مصاحبت و مرافقت با او در خلأ و ملأ تا به طور یقین برای سالک واقعیّت و یقین او دستگیر شود ، و ابدا به ظهور خوارق عادات ، و اطّلاع بر مغیبات و اسرار خواطر افراد بشر ، و عبور بر آب و آتش ، و طیّ الارض و الهواء ، و استحضار از آینده و گذشته و امثال این غرائب و عجائب نمی توان پی به وصول صاحبش برد زیرا که این ها همه در مرتبه مکاشفه روحیّه حاصل می شود و از آنجا تا سرحدّ وصول و کمال ، راه به نهایت دور است و تا هنگامی که در استاد تجلّیات ذاتیّه ربّانیّه پیدا نشود استاد نیست ، و به مجرّد تجلّیات صفاتیّه و اسمائیّه نیز نمی توان اکتفا کرد و آنها را کاشف از وصول و کمال دانست .
منظور از تجلّی صفاتی آنست که سالک صفت خدا را در خود مشاهده کند و علم یا قدرت و حیات خود را حیات و علم و قدرت خدا ببیند . مثلا چیزی را که می شنود ادراک کند که خدا شنیده و او سمیع است ، و چیزی را که می بیند ادراک کند که خدا دیده و او بصیر است ، و یا در جهان علم را منحصر به خدا ذوق کند و علم هر موجودی را مستند به علم او بلکه نفس علم او مشاهده کند .
و مراد از تجلّی اسمائی آنست که صفات خدا که مستند به ذات او هستند مثل قائم ، عالم ، سمیع ، بصیر ، حیّ و قدیر و امثال این ها را در خود مشاهده کند . مثلا ببیند که علیم در عالم یکی است و او خدای متعال است و دگر خود را در مقابل او علیم نبیند بلکه علیم بودن او عین علیم بودن خداست . یا ادراک کند که حیّ و زنده یکی است و او خداست و خود او اصلا زنده نیست بلکه زنده خداست و بس . و بالأخره وجدان کند که «لیس القدیر و العلیم و الحیّ الا هو تعالی و تقدّس» .
البتّه ممکن است تجلّی اسمائی در خصوص بعض از اسماء الهیّه صورت گیرد ، و هیچ لازمه ای در بین نیست که چون در سالک یکی دو اسم تجلّی کرد حتما باید بقیّه اسماء تجلّی کند .
امّا تجلّی ذاتی آنست که ذات مقدّس حضرت باری تعالی در سالک تجلّی نماید ، و آن وقتی حاصل می شود که سالک از اسم و رسم گذشته باشد ، و به عبارت دیگر به کلّی خود را گم کرده و اثری در عالم وجود از خود نیابد و خود و خودیّت خود را یکباره به خاک نسیان سپرده باشد «و لیس هناک الا الله» [69] در این موقع دیگر ضلال و گمراهی برای چنین شخصی متصوّر نخواهد بود زیرا تا ذرّه ای از هستی در سالک باقیست هنوز طمع شیطان از او قطع نشده است و امید اضلال و اغوای او را دارد ولی وقتی که بحول الله تبارک و تعالی سالک بساط خودیّت و شخصیّت را درهم پیچید و قدم در عالم لاهوت نهاد و در حرم خدا وارد شده لباس حرم در برکرد و به تجلّیات ذاتیّه ربّانیّه مشرّف آمد شیطان دندان طمع را از او کنده و در حسرت می نشیند . استاد عام باید بدین مرتبه از کمال برسد و الا به هر کسی نتوان سر سپرد و مطیع و منقاد گشت .
هزار دام به هر گام این بیابان است که از هزار هزاران یکی از آن نجهند بنا بر این نباید در مقابل هر کسی که متاعی عرضه می کند و بضاعتی ارائه می دهد و کشف و شهودی ادّعا می نماید سر تسلیم فرود آورد . بلی در جائی که تحقیق و تدقیق در حال استاد و شیخ متعذّر یا متعسّر باشد باید توکّل به خدا نموده و آنچه را که او بیان می کند و دستور می دهد با کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیره ائمّه طاهرین – صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین – بسنجد اگر موافق بود عمل نماید و الا ترتیب اثر ندهد . بدیهی است چون چنین سالکی با قدم توکّل به خدا گام برمی دارد شیطان بر او سلطه نخواهد یافت : انَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ علَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ – انَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ [70]
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید ...